کد مطلب:129474 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:119

نافع بن هلال جملی کیست؟
نام كامل وی نافع بن هلال بن نافع بن جمل بن سعد العشیرة بن مذحج مذحجی جملی است. نافع سالاری شریف، بزرگوار و شجاع بود. قاری قرآن و از نویسندگان و حاملان حدیث و از یاران امیرالمؤمنین (ع) بود؛ و در جنگ های سه گانه آن حضرت در عراق شركت داشت.

او پیش از قتل مسلم بن عقیل به سوی حسین (ع) حركت كرد و در راه به او رسید. او سفارش كرد كه اسبش به نام كامل را در پی او بیاورند؛ و عمرو بن خالد و یارانش كه (مجمع بن عبدالله عائذی و پسرش عائذ؛ سعد، غلام عمر؛ واضح ترك، غلام حرث سلمانی) آن را با خود یدك آوردند [1] .


نافع انسانی با بصیرت بود؛ و گفتار وی در حضور امام در ذوحسم شاهد بصیرت او است: «به خدا سوگند، از دیدار پروردگارمان ناخشنود نیستیم! ما بر نیت و بصیرت خویش باقی هستیم، با دوستانت دوست و با دشمنانت دشمنیم!» [2] .

پس از شنیدن خبر شهادت قیس بن مسهر صیداوی، اشك از چشمان حسین (ع) جاری شد و گفت: خداوندا ما و شیعیان ما را نزد خویش منزلتی بلند عنایت كن و ما را در سرای رحمت خویش گردآور، همانا تو بر هر كار توانایی.

یكی از شیعیان حسین (ع) به نام هلال بن نافع بجلی، برخاست و به امام (ع) گفت: ای فرزند رسول خدا (ص)، تو می دانی كه جدت پیامبر نتوانست كه جام محبت خویش را به مردم بنوشاند؛ و آن طور كه او دوست داشت به فرمانش بازنگشتند، برخی از آنها منافق بودند. در ظاهر به او وعده یاری می دادند و در دل نیت خیانت او را داشتند. در دیدار با آن حضرت شیرین تر از عسل و پشت سر او از حنظل تلخ تر بودند! تا آن كه خداوند او را نزد خویش برد.

پدرت علی (ع) نیز چنین بود. گروهی بر یاری وی گرد آمدند و با ناكثان و قاسطان و مارقان جنگیدند. تا آن كه اجل وی فرارسید و به سوی رحمت و رضوان الهی رهسپار گردید.

تو نیز امروز در نزد ما چنین وضعیتی داری! هر كس پیمان خویش را بشكند و بیعتش را ندیده بیگرد، جز به خود زیان نمی رساند و خداوند تو را از او بی نیاز می كند، اینك ما را آزادانه اگر خواهی به سوی شرق و اگر خواهی به سوی غرب بفرست. به خدا سوگند كه ما از تقدیر الهی باك نداریم و از دیدار پروردگارمان ناخوشنود نیستیم. ما بر نیت و بصیرت خویش باقی هستیم. دوستانت را دوست و دشمنانت را دشمن می داریم! [3] .

نافع در اوج ادب و وفاداری بود و حق امام حسین (ع) بر خود و بر همه ی مسلمانان را نیك می شناخت. طبری نقل می كند كه چون - پیش از عاشورا - حسین و یارانش به سختی


تشنه شدند «برادرش عباس بن علی را فراخواند و او را با بیست مشك در رأس سی سوار و بیست پیاده اعزام كرد. آنان آمدند و شبانه خود را به آب رساندند؛ و نافع بن هلال جملی با پرچم پیشاپیش آنان در حركت بود. عمرو بن حجاج زبیری پرسید: كیستی ای مرد؟ چرا به اینجا آمده ای؟

گفت آمده ایم تا از این آبی كه ما را از آن بازداشته اید بنوشیم!

گفت: بنوش، گوارای وجود!

گفت: نه به خدا سوگند، تا هنگامی كه حسین (ع) و این یارانش كه می بینی تشنه باشند، قطره ای از آن ننوشم؛ در این هنگام دیگر یاران عمرو بن حجاج سر رسیدند.

عمرو گفت: اینان حق نوشیدن آب ندارند. ما در اینجا مأموریت داریم كه نگذاریم آب بنوشند.

چون یارانش نزدیك شدند، نافع به پیادگان گفت: مشك هاتان را پر كنید. پیاده ها یورش بردند و مشك هاشان را پر كردند. عمرو بن حجاج زبیری و یارانش بر آنان حمله بردند. عباس بن علی و نافع بن هلال نیز حمله كردند و آنان را پس زدند و آنگاه به خیمه گاه بازگشتند...» [4] .

شب عاشورا امام حسین (ع) در دل شب از خیمه گاه بیرون آمد تا از تپه ها و موانع سركشی كند. نافع بن هلال جملی نیز به دنبال وی رفت، وقتی حسین (ع) دلیل آمدنش را پرسید گفت: از رفتن شما به سوی لشكر این سركش ترسیدم. حسین (ع) فرمود: بیرون آمدم تا این پستی و بلندی ها را وارسی كنم، زیرا بیم آن داشتم روزی كه ما و آنان به یكدیگر حمله می كنیم، در این پستی و بلندی ها كمینگاهی برای حمله ی اسبان باشد كه ما از آنان بی خبر مانده باشیم.

سپس امام (ع) در حالی كه دست نافع را گرفته بود بازگشت و گفت: آن، آن! به خدا سوگند پیمانی است تخلف ناپذیر. سپس به نافع گفت: آیا نمی خواهی كه در این تاریكی شب بروی و از میان این دو كوه جان خویش را به دربری؟


نافع بر روی گام های امام افتاد و آنها را می بوسید، و می گفت: «مادرم به عزایم بنشیند! شمشیر و اسبم هر كدام به هزار است! به خدا سوگند از تو جدا نمی شوم تا آن كه از پای درآیند!» [5] .

او در روز عاشورا تصویری درخشان از شجاعت به من نمایش گذاشت؛ هنگامی كه عمرو بن قرضه ی انصاری به شهادت رسید، برادرش علی بن قرضه كه در سپاه عمر سعد بود، بیرون آمد و حسین (ع) را به بدی صدا زد و بر آن حضرت حمله برد، اما نافع بن هلال مرادی راه را بر او بست و با یك ضربت نیزه او را بر زمین افكند. سپس یارانش او را بردند و نجاتش دادند. [6] .

نافع در آن روز می جنگید و می گفت: «من جملی هستم، بر دین علی هستم»، مردی به نام مزاحم بن حریث سوی او شتافت و گفت: من بر دین عثمانم! گفت: تو بر دین شیطانی، سپس حمله كرد و او را كشت. عمرو بن حجاج رو به لشكر كرد و گفت: ای نابخردان، آیا می دانید با چه كسانی می جنگید!؟ قهرمانان شهر! مردمانی دست از جان شسته! نباید تنهایی به جنگ آنان بروید. شمار اینان اندك است و اندكی بیش نمی مانند. به خدا سوگند، تنها راه كشتن آنها سنگباران كردن است!

عمر بن سعد گفت: راست گفتی، نظر نظر تو است؛ و به لشكر پیام داد كه نباید با یاران حسین مبارزه ی تن به تن كنند! [7] .

نافع نامش را بر روی تیرها نوشته بود و آنها را به زهر می آلود و پرتاب می كرد. و می گفت: من جملی هستم، بر دین علی هستم. وی دوازده تن از سپاهیان عمر سعد را بجز آنهایی كه مجروح ساخت، كشت. آنگاه او را زدند و بازوانش را شكستند و به اسارت درآوردند. شمر بن ذی الجوشن او را گرفت و با همراهانش نزد عمر سعد بردند. عمر گفت: وای بر تو ای نافع! چرا با خود چنین كردی؟ گفت: پروردگارم از نیت من آگاه است! همان طور كه


خون بر محاسنش جاری بود می گفت: به خدا سوگند، من بجز آنها كه مجروح كردم، دوازده تن از شما را كشتم، و خویشتن را بر این كار سرزنش نمی كنم! اگر بازو و ساعدم سالم بود، نمی توانستید اسیرم كنید!

شمر به عمر گفت: خدایت اصلاح گرداند، او را بكش!

عمر گفت: تو او را آورده ای، اگر می خواهی خودت بكش.

شمر شمشیر خویش را كشید. نافع گفت: به خدا سوگند كه اگر مسلمان می بودی، بر تو گران بود كه خدای را با خون ما دیدار كنی. خدای را سپاس كه مرگ ما را به دست بدترین آفریدگانش قرار داد. پس شمر او را كشت! [8] .

سلام بر نافع بن هلال روزی كه زاده شد و روزی كه به شهادت رسید و روزی كه زنده برانگیخته شود.


[1] ر.ك ابصار العين، ص 147.

[2] اللهوف، ص 34.

[3] بحار، ج 44 ص 383 - 382؛ و ر. ك. الفتوح، ج 5، ص 148 - 147.

[4] تاريخ الطبري، ج 3، ص 312.

[5] ر.ك مقتل الحسين، مقرم،ص 219.

[6] ر.ك. تاريخ الطبري، ج 3 ص 324.

[7] همان، ص 325 - 324.

[8] ر.ك: تاريخ الطبري، ج 3، ص 328.